:: Blogger :: Contact :: Home ::



Tuesday, February 24, 2009
دیروز:

از چند ساعت قبل جلوی آئینه مشغول آرایش کردن بود.
همیشه در خونشون که می رسید یه بوق میزد و اونم بدو بدو، بدون اینکه بند کفشهاشو ببنده پله ها رو دو تا یکی می اومد پایین و با لبخند هول هولکی سوار ماشین می شد.
از دور که نگاش می کردی عین این دختر امل ها به نظر می رسید که ناشیانه آرایش کرده و به خاطر شوق زیادش نمی تو نه جلوی خندش رو بگیره.

امروز:

صبحونشو سر سری میخوره. دیگه سریع آرایش می کنه اما بدون نقص.
پله ها رو آروم آروم می آد پایین.
خبری از هیچ ماشینی نیست، نگاهشو محکم به جلو می دوزه و به این فکر می کنه برای اینکه سر وقت برسه شرکت آژانس بگیره یا نه...




:: Blogger :: Contact :: Home ::

dark




Free counter and web stats