:: Blogger :: Contact :: Home ::



Monday, May 31, 2010
بهانه کوچکی برای ادامه دادن که روز به روز بزرگتر شد و تمام زندگیت را گرفت؛
مثل شاخه ای که دیوار روزی دلش برایش سوخت و پناهش داد و حتی بعد از مرگ درخت اسیرشاخه های خشکیده روی تنش بود.
دیواری ساختی محکوم به ایستادن و ادامه دادن با خاطراتی خشکیده بر تن.






Saturday, May 29, 2010
با سرنوشت نشسته بودیم تو کافه و صحبت می کردیم.
حوصلش حسابی سر رفت و زد دهن دو نفری رو که رو میز کناری نشسته بودند سرویس کرد!
و آن دو نفر دیگر با هم دیده نشدند،
به همین سادگی.






Thursday, May 27, 2010
تجربه ی غریبیست،
اینکه توی آغوشش آرام گرفته ای و فیلم نگاه می کنی و بوی غذا از آشپزخانه می آید و به این فکر می کنی که لواشک هم جزو لیست خریدش بود و یادت رفت و فراموشش می کنی و بوی تنش می آید و باز هی آرام می گیری وهی نمی گذارد فیلمت را ببینی و آخر سرپاز می کنی و ...

شاممونو که خوردیم بریم لب دریا؟






Tuesday, May 25, 2010
برگشت گفت: من در مورد تو اشتباه می کردم.
معیار من تو دوستی هیچوقت پول و ماشین و پدر و این حرفا نبوده، من معیار دارم و معیارم یه ارزن معرفته و ما هیچجوره حرفی نداریم با هم و هیچ جای دنیای من نمی گنجی.
چیزهای دیگم گفت، گفت نگاه نا مربوط و دست دراز کردن نامربوط کار دوست من نیست.

می دونی چیه رفیق؟ بد اشتباه گرفته بود...






Sunday, May 23, 2010
توی مشتش له شدم،
شیره ام در آمد، شیره ام را نوشیدند و شیره ای شدند و گفتند چه خوشمزه!






Saturday, May 22, 2010
چیکا چیکا
مانند نقاشی نیمه کاره ناتمام ماند.
جای ناخنهایش روی پوستم و عطرش مخلوط با بوی الکل و سیگار چشمهایم را نیمه باز نگه داشته بود.
پشت پنجره ایستاده بود و آرام آرام شعر زیر لبش زمزمه می کرد و آرام نبود.
پیراهنم را از روی میز گرد کوچک کنار اتاق برداشتم و به در که رسیدم کمربندم را هم بسته بودم.
در را که باز کردم صدایم زد، یک آن برگشتم و لا به لای نور کم رمق شمع دیدمش که سیگار روشن می کند و نگاهش باز رو به پنجره بود.
یادم نمی آید قبل از بیرون رفتن خداحافظی کردم یا نه.






:: Blogger :: Contact :: Home ::

dark




Free counter and web stats